کتاب دوچرخه بازو سیگار/ریموند کارور
دوچرخه بازو سیگار
نوشته : ریموند کارور
ترجمه : سارا سالارزهى
دو روز بود که ایوان هامیلتون سیگار را ترک کرده بود و به نظرش مىرسید که توى این دو روز هرچه گفته بود و هرچه فکر کرده بود یک طورى سیگار را به خاطرش آورده بود. زیر نور چراغ آشپزخانه به دستهاش نگاه کرد. انگشتهاش و بندهاى آنها را بو کرد.
گفت: "مىتونم بوش را احساس کنم."
آن هامیلتون گفت: "مىفهمم. انگار مثل عرق از تنت بیرون مىزنه. بعد از سه روز که سیگار نکشیده بودم هنوز بوش را از خودم حس مىکردم. حتى وقتى از حمام مىآمدم بیرون. چندشآور بود."
آن داشت بشقابها را براى شام مىچید روى میز.
چقدر ناراحتم، عزیزم. مىدونم چى دارى مىکشى. ولى اگر دلگرمت مىکنه، همیشه دومین روز سختترین روزه. روز سوم هم سخته، معلومه، اما از اون به بعد، اگه سه روز را تحمل کنى دیگه سختیش را گذروندى. ولى خیلى خوشحالم که براى ترک سیگار جدى هستى، نمىتونم بگم." بازوى هامیلتون را گرفت. "حالا اگر راجر را صدا بزنى، شام مىخوریم."
هامیلتون در جلویى را باز کرد. هوا تقریباً تاریک بود. اوایل نوامبر بود و روزها کوتاه و سرد بودند. پسر بزرگترى که قبلاً ندیده بودمش، توى خیابان اختصاصى خانه آنها روى دوچرخه کوچکى نشسته بود. پسر انگار که فقط از روى زین بلند شود به جلو خم شد. نوک کفشهاش به سطح خیابان مىرسید و راست نگهاش مىداشت.
گفت: "شما آقاى هامیلتوناید؟"
هامیلتون گفت: "بله خودمم، چى شده؟ راجر طورى شده؟"
"گمونم راجر الآن خونه ماست و داره با مادرم حرف مىزنه. کیپ هم اونجاست و این پسره که اسمش گرى برمنه. درباره دوچرخه برادرمه. حالا چى شده نمىدونم." پسر داشت دستههاى دوچرخه را مىچرخاند. گفت: "ولى مادرم گفت بیام اینجا و شما را ببرم. پدر راجر یا مادرشو."
هامیلتون گفت: "حالش که خوبه؟ باشه، حتماً، همین الآن مىآم."
رفت توى خانه تا کفشهاش را بپوشد.
آن هامیلتون گفت: "پیداش کردى؟"
هامیلتون جواب داد: "مثل اینکه توى دردسر افتاده، به خاطر یه دوچرخه. یه پسرى - اسمش را هم نپرسیدم - بیرونه. مىخواد یکى از ماها باهاش بریم خونشون."
آن هامیلتون پیشبندش را درآورد و گفت: "حالش خوبه؟"